هیربدهیربد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

هیربد هدیه ی خدا در کریسمس

الان دیگه هیربدجونی برای خودش ماشالله مردی شده ، خواهرش هم دیگه نمیرسه به وبلاگ برادرش سربزنه الان هم بادیدن وبلاگش تمام خاطراتم زنده شد❤️

شیرین کاری های داداشی

این روزها هیربد جونی واقعا شیرین شده وقتی تلویزیون می بینه یا باهاش حرف میزنیم باهامون هم صدا میشه و کلی صدا از خودش در میاره. حالا دیگه خنده هاش هم صدادار شده .خیلی دوست داره کنارش بشینیم و فقط باهاش حرف بزنیم وقتی بهش نگاه نمی کنیم یا حرف نمی زنیم یک جیغ بلند میکشه یعنی به من توجه کنید خلاصه سرهممونو گرم کرده البته من و بابا که خیلی درس داریم .مامانی مجبوره بیشتر وقتشو با اون بگذرونه البته ناگفته نمونه وقتهایی رو هم که شازده کوچولو اجازه بدن یا خواب باشن مامانی ترجمه های بابایی رو انجام میده. قوربونت بشم که واقعا نفس و قلب زندگیمون شدی. این جا داری با مامانی حرف می زنی عزیزم. راستی وقتی هم حرف میزنی یادت میره آب دهنتو قورت بدی اینجا ...
22 فروردين 1392

کارهای هیربد جونی* :

  خنده های هیربد جونی             قربون اون لبات برم آبنبات خواهری     جونم عزیزم خیلیییییییییییییی دوست دارم داداشی  نقاشی سیاه قلم از روی عکس داداشی گلم      اینم وقتی هیربد پاهاشو میاره بالا تا بغلش کنیم بازم لبخند     این عکس خیلی قشنگیه فقط حیف تاره اینم هیربد وقتی بابایی بردش هوا     ...
18 فروردين 1392

2ماهگیت مبارک

این کیک 2ماهگی هیربده مبارکهههههههههههههه هیربد وکیک 2ماهگیش اینم الینا جون گل دختر آقای نیرومند دوست هیربد که برای تولدش آمده بود اینم الینا جون به اتفاق داداش گلش امیر علی جون         ...
23 اسفند 1391

واکسن نی نی جون

  داداشی گلم امروز مامانی وبابایی شما را بردن مرکز بهداشت تاواکسن 2 ماهگیتون را بزنید آخه به امید خدا روز شنبه همین هفته که بیاد شما وارد 3 ماه میشی هورااااااااااااا ولی عزیزم خیلی زجر کشیدی هنوزم خوب نشدی وقتی پاهات رو تکون میدی یه جیغ بلند میکشی تو مرکز بهداشت مامان الهه و بابا سعید که اصلا وارد اتاق واکسیناسیون نشدن دم در ایستادن و مسئول های اونجا شما را بردن تو آتاق یکی پاتون گرفت یکی هم آمپول را زد آدمای بددددددددددد پای داداشیم را سوراخ کردن منم که طبق معمول کلاً بامامان وبابایی نیامدم آخه طاقت دیدن گریه هاتونداشتم قربونت برم نبینم تو مریض باشی ایشالله زود تر خوب بشی و مثل قبلاً برامون بخندی...
20 اسفند 1391

**خبرها وعکس های هیربدی**

  ببخشیدکه توی این مدت عکس نذاشتم آخه کلی درس داشتم معلمامون شروع کردن به امتحان گرفتن ولی خوب خدا راشکر من امتحانایم را با موفقیت پشت سر گذاشتم والآن درخدمت شما که عکس های هیربدی رابرتون بزارم هیربد عزیزم ماشالله کلی بزرگ شدی قربونت برم وقتی میام نزدیکت دستا و پاهات را میاری بالا تا بغلت کنم وقتی هم بغلت میکنم زود خسته میشم تامیام بزارمت زمین جیغ میزنی وگریه میکنی دیگه خندیدن  هم کامل یاد گرفتی ووقتی من را میبینی میخندی                         قربونت برم این قدر با محبتی عکس های زیبا از داداشی       هیربد ودوستا...
19 اسفند 1391

زلزله درشکم مامان

هیربد جونی ماشا.... تکونات خیلی خوبن خیلی زورت زیاد طوری که وقتی که تکون میخوری مامانی هم باهات یه تکونی  میخوره بزنم به تخته جدیدا خیلی شیطون شدی وقتی دستم را روت میزارم محکم تکون میخوری تادستم را بردارم بلاچه وقتی مامانی میگه پسرخوشگله من یه تکون بخوره واسش تکون میخوری یا وقتی من میگم داداشششششششششش یه تکون جانانه میخوری قربونت برم  گاهی وقتا یه تکه ازبدنت تالاپ میزنه بیرون بعد اون سمتی که توهستی شکم مامانی کج میشه داداشی گلم اینشا... همیشه همین قدر خوب تکون بخوری البته تاوقتی که توشکم مامانی هستی فردا هم مامانی وقت سونوگرافی داره توسونوگرافی وزن دقیق گل پسرمون ضربان قلبت رامیگن مامانی صدای ضربان قلبت رابرام ضبط کرده شکل راه ر...
17 اسفند 1391

هیربدخوشجل من

هیربد خان بزرگ مرد کوچک ای خدا مچاله شدم یکی من را بزار زمین آخیش راحت شدم از دست خواهری تا رومو هر طرف میکنم چالاپی ازم عکس میگیره قربون طرز نگاه کردنت برم اینم آخرین عکس از خوشگل من   داداشی عاشقتم بوس بوس ...
8 اسفند 1391

روز خوب و به یادموندنی روز بد ؟؟؟

امروزداداشی گلم یه ماهه شده . یک ماهگیت مبارک عزیزم.قوربونت بشم ماشاا... داری مرد میشی.امروز بخاطراین روز خیلی خوبی بود.ولی از این جهت بد بود که صبح زود ساعت 5 دکتر حدادی وقت ختنه برات داده بودند . مامانی و بابایی بردند و وقتی اومدی مبارکت باشه نفس خیلی بد بود چون گریه میکردی و جیغ می زدی . اصلا دوست ندارم یاد لحظه های بد صبح بیفتم . ولی هرچی بود تاالان بخیر گذشته . امیدوارم بقیه اش هم بخیر بگذره و هرچه زودترخوب بشی . ...
8 اسفند 1391

جوجه ی ریزه میزه

  اینجا هیربد ازخواب بیدارشده این چیه دست خواهری میخواد من را باهاش چیکارکنه آها دوربینه. میخواد ازم عکس بگیره پس بزار واسش یه ژست خوب بگیرم اینم ژستم   اه اصلا من باهات قهرم خواهری عکس گرفتن هم حدی داره    ولی گناه داری باهات دوست میشم  کلی داری واسه ی وبلاگم زحمت میکشی  ...
8 اسفند 1391