برگشتیم به شهرمون
بالاخره برگشتیم مشهد بعداز 10سال دوری از فامیلامون برگشتیم واسه همیشه پیششون
ببخشید نتونستم تو این مدت عکس ومطلب بذارم چون اینترنتمون وصل نبود ولی دیروز مامانی وصلش کرد منم
که امروز درسام سبکتر بود تصمیم گرقتم مطلب بنویسمو عکسای مشهدروبذارم
وقتی از ایلام اومدیم مشهد منو شماو مامانی رفتیم تو خونه ای که بابایی واسمون گرفته بود و اونجاخاله
وحیده جونو خاله بهناز جونو زندایی جون اومدن تو تمیز کردن خونه بهمون کمک کردن دستشونم درد نکنه
خیلی زحمت کشیدن خلاصه شماهم دورو برت شلوغ بود همش جیغ میزدی بابایی هم که ایلام بودو ازمادور
واسه همین شماهی گریه میکردی و دلتنگ بابایی بودی ولی خداروشکر خونه و تمیز کردیمو دیگه وقتی خونه
مرتب شد شماهم ارامش پیداکردی
اینم عکسای که تو ایلام بودیمو مامانی داشت وسایل.جمع میکرد ازت گرفتم
اینم عکسای مشهد
این عکسا ماله وقتیه که هنوز خونمونو کامل نچینده بودیم
قربونت برم خشجله من
اخمالو
خندون
هیربدجونم بابابزرگ محمود و طاها جون (پسردایی)
این عکس ماله همون تولدیه که گفتم تو مشهد میگیریم این عکس ماله همون موقع است
بازم عکس هست ولی دیگه وقت ندارم بذارمشون بعدا میذارم
فعلا