هیربدهیربد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

هیربد هدیه ی خدا در کریسمس

الان دیگه هیربدجونی برای خودش ماشالله مردی شده ، خواهرش هم دیگه نمیرسه به وبلاگ برادرش سربزنه الان هم بادیدن وبلاگش تمام خاطراتم زنده شد❤️

اخرین مطلب باخبرای مهم

سلام کلی خبر دارم اونقدزیادن نمیدونم از کجاشروع کنم اول بگم این اخرین مطلبیه که میذارم واحتمالا تایه مدت طولانی نشه وبلاگ هیربدجونم رو اپکنم چون امتحان های ترمم ازشنبه شروع میشه ودیگه بایدبشینم بخونممممممممممممم وبعدازتموم شدن امتحاناتمم هم دیگه ایشالله میریم مشهد البته اگه وقت کنم قبل ازرفتن به مشهدشایدشایددوباره مطلب بذارم خوب گفتم که قند عسلم یادگرفته راه بره عزیزم اونقد لحظه اول که قدم برداشتی منو مامانی ذوق کردیمممممممممم که حدنداشت کلی برات دست زدیم حالا چیشدراه رفتی روزقبل از اینکه راه بری دوسه باری منومامان جون دستت روگرفتیم و کمی قدم برداشتی تااینکه فرداش وقتی مامانی وبابا...
13 دی 1392

خبرراه رفتن جیگرطلام

بالاخره تونستم چندقدمی بردارمو راه برم هورااااااااااااااااااا دستتتتتتتتتتتتتتتت هیربدگل وخوشگلم داداشی باهوشم توی 11ماهو11روزگی تونست 4تاقدم برداره باریکلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا این خبرونوشتم امروزکه یه وقت زمان دقیقش یادم نره عکساشوبعدا میذارم ...
29 آذر 1392

هیربدمعروف میشود+عکس وخبر

هیربدمعروف میشود داداشی شما روزبه روزچیزای جدیدتری یادمیگیری گفتم که یادگرفتی ازپله اشپزخونه بالابری حالاهم یادگرفتی ازپله اشپزخونه پایین بری افرینننننننننننننننننن به توپسرباهوش داداشی یه کاره خیلی بده دیگه هم یادگرفتی اون انگشتای لاغرتومیکنی توپریز برق تازه یادم گرفتی ازتخت مامانی وبابایی هم بالابری هم پایین بیایی ماشالله کتاب داستان مهمان های ناخوانده یه قسمتش عکس پای مادربزرگ روکشیده وقتی مامانی میگه پاشوقلقلک بده توپاشوقلقلک میدی ومیگی گیلی گیلی فدات شممممممممممم یه کاره بده دیگه درکشوهارووامیکنی وهرچی لباس توکشوداری میریزی بیرون وقتی هم من میخوام تواتاق درسی بخونم ا...
27 آذر 1392

هیربدمننننننننننن

هیربدمن قربونت شم 28 روزدیگه مونده تاشما 1ساله شی واییییییییییییییی انگارهمین دیروزبودکه به دنیا اومدی وبنده شبش امتحان ریاضی ترم داشتم داداشی متاسفانه شایدنتونیم تولدیک سالگی تو اینجا جشن بگیریم  چون که اون موقع درگیر کارهای اسباب کشی هستیم ولی مامانی حتما کیک رو درست میکنه ایشالله زود زود واسه همیشه میریم مشهدواگرخدابخواد شاید تولدت رواونجا بگیریم هورااااااااااااااااااا واین که دیگه خیلی وقته یادگرفتی ازپله آشپزخونه بری بالا ولی بلدنیستی بیای پایین دیروزمن ومامان مشغول  بودیم وحواسمون به شمانبود وشما خودت و پرت کری پایین خداروشکر زیاد چیزیت نشد فقط سرت قرمزشد چند وقت پیش مامان عروسکای منو که ت...
20 آذر 1392

هیربدجوجو

سلام معذرت میخوام بازم بخاطردیراپ شدن وبلاگ هیربدجون هیربدجونم قربونت بشم روزبه روزعزیزترو شیرین ترمیشی جدیدا میگی نه مثلا وقتی من میخوام اذیتت کنم یا وقتی یه چیزی ازم میخوای ومن بهت نمیدم عصبانی میشی وموهاتو میکشی ومیگی نه نه نه نه واگه بیشترلجت رودربیارم شمااین شکلی میشی ومن هم امابعدخودم بهت میدمش یه کارجدیددیگه هم یادگرفتی که بوس کردنه وایییییییییییییی وقتی میخوای منو بوس کنی هرچی اب تو دهنته (تف) روی من خالی میکنی قربونه بوس کردنات برم من تازه اگه هم بهت بگم بوسم نکن توبدتربوسم میکنی وفوق العاده به جاروعلاقه مندی وتازه گی به وزنه هم علاقه مندشدی دورت بگردم مننننننننننننن راستی یادم گرفتی در کابینت هارووا...
6 آذر 1392

علی اصغرمن + عکس و10ماهگی و نذری امام حسین

داداش گلم چندروزپیش رفتیم همایش شیرخوارگان حسینی میخواستیم شماروعلی اصغرکنیم که شمانمیذاشتی چپیه روسرت بمونه وماهم شماروبالباس عادی بردیم اول که واردشدیم این شکلی شدی  بعد شماخوابیدی ووسطای مراسم پاشدی کمی بازی کردی وبعد داشتی خسته میشدی  که منو مامانی اومدیم بیرون ودوباره باتاخیرورودبه 11 ماهگیتوتبریک میگم عزیزم ده ماهگیت تموم شد الان 10 ماه و 2 روزته عکسای همایش  این کیکم مامانی به مناسبت ورودشمابه 11ماهگی درست کرداووووووووورین مامانی درحال کوتاه کردن موهای آقاهیربد tv دیدن چندروزپیش وقتی وارداتاقم شدم دیدم لاک غلط گیرموبرداشتی اون قدبه زمین کوبیدیش که درش واشده وفرشولباستوسرو...
22 آبان 1392

هیربد تمام زندگی من

اینم چندتاعکس که چندروزپیش گرفتم هیربددرحال بوسیدن اینجامثلا باهام قهرکردی سرتو گذاشتی تو پتوها   درحال رقصیدن بامامان مشغول کندن مژه ها چندروز پیش دوباره رفتیم پارک که عکساشو بعدمیذارم فعلا   ...
16 آبان 1392

قندک من ✿◕ ‿ ◕✿

چندتاخبرخوب هیربدجونم جیگرطلای خواهری  دیگه نمیتونم مثل قبلا هابشینم پای کامپیوتر اونقددرس دارم یه روزنیست امتحان نداشته باشم ولی الان که وقت دارم میخوام یه عالمه خبرخوب روبنویسم اول اینکه9 ماهگیت مبارک باشه باتاخیررررررررر دوم اینکه وقتی وارد9ماهگی شدی چهاردست وپارفتن روهم یادگرفتی افرین به توداداشی باهوش خودم سوم اینکه یادگرفتی دستت روبه مبل یامن یابابایی یامیز و....میگیریوبلندمیشی باریکلا . وویه بارهم بدون اینکه دستت روبه چیزی بگیری بلندشدی 30 ثانیه ایستادی اووووووووورییییییین خوشگل من قربونه پاهای کوچولوت البته اینم بگم چندبارنتونستی خودتو کنترل کنی وباسرخوردی زمین وکلی گریه کردی بمیرم برات عیب نداره بزرگ ...
3 آبان 1392

پارک وعکس

توی خونه بودیم که تصمیم گرفتیم بریم پارک وهمگی حاضرشدیم رفتیم پارک کلی خوش گذشت اینم عکساش درحال اماده شدن جدیدا هروقت ازت عکس میگیرم خودتوموش میکنی وبابدبختی میشه یه عکس ازت گرفت که خودتو موش نکرده باشی توراه  "اصلادوست نداشتم وقتی میام ازسرسره پایین مامان جون کمکم کنه دوس دارم خودم بیام پایین" "ووقتی سرخوردم این شکلی شدم که مامانی زودی گرفتم تاخدایی نکرده نیفتم" "ببینید چه قد خوشجلم من بگیدماشالله" "ووقتی رسیدیم خونه بانارنگی ازخودم پذیرایی کردم که مامانی میگفتن نخورحساسیت میاره ولی کسی گوشش بدهکارنبود." واییییییییی چه قدر ترش بود "بعد خواهری اومدتخمه بخوره که منم دلم خواست خواهری هم بهم...
25 مهر 1392